کد خبر: ۴۸۷۸۳
۱۶:۵۰ -۰۸ مهر ۱۴۰۲

برگزاری نشست کمک داور با هدف بررسی نقش مردم و دولت در حکمرانی اقتصاد

اقتصاد مردمی

نشان تجارت - نشست نقش متقابل مردم و دولت در حکمرانی اقتصادی،  چهارشنبه 29 شهریور ماه در خانه اندیشه ورزان با حضور فعالان این حوزه برگزار شد، در ادامه مشروح این نشست را بخوانید.

به نام خدا

مسعودیان، مدیر باشگاه مدافعان اقتصاد مردمی:« این نشست با عنوان کمک‌داور به بررسی نقش متقابل مردم و دولت در حکمرانی مردمی اقتصاد اشاره دارد و هدف از آن، رسیدن به الگویی مناسب با شرایط حاکم بر جهان، برای اقتصاد مقاومتی است. باید امروز تکیه اقتصاد بر بازویی به نام مردم باشد. در واقع هر امر اجتماعی برای پایدارشدن و مقاومت در برابر تکانه‌ها، بایستی متکی بر آگاه‌سازی مردم همراه با نقش‌دادن به آنها باشد. 

مردم اگر از حقوق اجتماعی و اقتصادی خود آگاه شوند و مورد حمایت قرار گیرند و جهت‌دهی درستی شوند، در سایه تبیین ارزش‌ها، انگیزه کافی پیدا می‌کنند و فعالیت‌های خود را انتفاعی یا غیرانتفاعی در راستای ایجاد نظام اقتصادی پایدار و بالنده تنظیم می‌کنند. در چنین شرایطی دولت باید به‌عنوان یک مسئول عمومی بیشتر نقش نظارت و هدایت را بر عهده بگیرد که این موضوع در این نشست مدنظر مدعوین و صاحب‌نظران قرار خواهد گرفت.

سلیمی، معاون آموزشی و پژوهشی ستاد علم و فناوری شورای‌عالی انقلاب‌فرهنگی:« حکمرانی مردمی، بحث ما در این نشست، به‌نوعی ضرورت حکمرانی مردمی در عملی‌سازی گام دوم انقلاب اسلامی است. ما چهل سال از انقلاب اسلامی را گذرانده‌ایم و علاوه‌بر شکوفایی‌ها و افتخارات، در برخی از موارد نیز دچار مشکل هستیم. در جاهایی توانسته‌ایم موفق عمل کنیم که این موفقیت‌ها عموما با تکیه‌ بر مردم و اعتماد بر وعده‌های الهی بوده است. در شرایط امروز به نظر می رسد باید

از سازوکارها عبور کرده و جلو برویم و در برخی نظریه‌ها باید بازنگری صورت بگیرد.

در دوران کرونا اول فقط وزارت بهداشت ورود کرد و قرارگاهی با محوریت وزیر بهداشت تشکیل شد، بعد که دیدند کار گسترده‌تر هست، دولت و شخص رئیس‌جمهور محور شدند و سایر بخش‌ها هم نهایتا پای کار آمدند. اما ظرفیت کار خیلی فراتر از حضور دولت بود و در ادامه مردم و تشکل‌های مردمی هم پیش آمدند و ایران به‌عنوان یک الگوی خوب برای غلبه بر این مسئله بغرنج در دنیا معرفی و در ژورنال‌های معتبر Public Policy منتشر شد و این الگوی حکمرانی مردمی ایران برای فایق آمدن بر مسئله کرونا بود. ما اسم این را حکمرانی مردمی می‌گذاریم.

«حکمرانی» به لحاظ لغوی یعنی راهبری، جهت‌دهی و هدایت. همه این مفاهیم با مفهوم مرکزی «قاعده‌گذاری» یعنی طراحی زمین بازی محقق می‌شود. قواعد طراحی می‌شود و بازیگران بخش‌های مختلف در این زمین که حکمرانی می‌کنید به ایفای نقش می‌پردازند و اهدافی که می‌خواهید محقق می‌کنند. 
به‌طور مثال ما در الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت، یک وضع مطلوبی را می‌خواستیم طراحی کنیم که ایران مثلا در افق 1450 به این تصویر طراحی شده برسد، این وضع مطلوب در عرصه فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است. یک سری مبانی، آرمان‌ها، ارزش‌های فرازمانی و فرامکانی، مأموریت و افق در الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت طراحی شده است. اما وضع موجودی که الان می‌بینیم؛ فقر، بیکاری، نابرابری و بی‌عدالتیِ اقتصادی است که با وضع مطلوب فاصله دارد؛ این فاصله و شکافی که بین وضع موجود و وضع مطلوب هست را مسئله می‌نامیم؛ وظیفه ذاتی حکمرانی حل این مسائل است.

یک سری مسائل را مردم و تشکل‌های مردمی می‌توانند بدون ورود و دخالت حکومت حل کنند یا مکانیزم بازار می‌تواند با سازوکارهایی که دارد این مسائل را حل کند. اما بعضی اوقات از عهده و توان مردم و بازار خارج است یا بازار با شکست مواجه می‌شود و مسائل به‌سمت پیچیده و بغرنج‌شدن پیش می‌روند. مثلا روی یک پدیده مثل کاهش جمعیت، عوامل متعدد اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و امنیتی تأثیرگذار هستند، پس مسئله پیچیده می‌شود و حل‌مسئله پیچیده، روش‌شناسی خاص خودش را می‌خواهد و با حل‌ مسائل ساده متفاوت است. حل مسائل پیچیده روش‌های کیفی می‌خواهد، نمی‌توانید پدیده را به‌راحتی از بستر خودش جدا و حل کنید.

مسائلی که حاکمیت ورود می‌کند

پیچیدگی بعضی مسائل به‌حدی زیاد می‌شود که به مسائل بغرنج می‌رسند. برخی از مسائل هم مزمن شده است، یعنی بین متغیر مستقل و وابسته رفت و برگشت به وجود می‌آید. مسئله حالت یونیک دارد، راه‌حل‌هایی که تجویز می‌کنید معلوم نیست چه پیامدی داشته باشد. مثلا کرونا مسئله‌ای در این سطح و از این جنس بود، سیاستی که اتخاذ می‌شد یا داروی که تجویز می‌شد، واقعا دارویی بود که برای نخستین بار کشف شده بود و معلوم نبود پیامدش چه می‌شود. اینها جایی است که باید حکومت ورود کند، ساختار و حاکمیت با اقتدار خودش مسئله را حل کند. ورود به این مسائل برای حل آنها باید عالمانه باشد، یعنی باید مسئله پیچیده را درست بشناسد، اگر ساده‌سازی و ساده‌انگاری شود و یک مسئله پیچیده درست تشخیص داده نشود، تبدیل به یک مسئله بغرنج می‌شود.

مسئله ساده را می‌شود با یک قرص و کپسول حل کرد. مسئله پیچیده را ممکن است با چند روز بستری حل کرد، اما مسئله مزمن نیاز به عمل جراحی دارد. پس ما برای حل این مسائل اول باید آنها را درست بشناسیم، روش‌شناسی درست کنیم و بتوانیم عالمانه براساس مبانی فلسفیِ درست، نظریه‌های دقیق و الگوهای حکمرانی برای حل آنها اقدام کنیم.

لوازم و چگونگی حل‌مسئله از طرف حاکمیت

در گام اول در رویکرد قیاسی از بالا به پایین، برای حل این مسائل باید یک فاز مبانی پارادایمی داشته باشید. یعنی مبانی فلسفی در عرصه‌های گوناگون، کلان، عمده، جهت‌ساز؛ مانند خداشناسی، هستی‌شناسی، انسان‌شناسی معرفت‌شناسی و ارزش‌شناسی، داشته باشید. شما باید بگویید که؛ خدا، انسان، هستی، ارزش و معرفت چیست و در خصوص اینها اتخاذ موضع کنید.

مسائلی که ما درگیر آن هستیم مثل تورم، بیکاری و بی‌عدالتی و... چیزهایی است که کف میدان با آن مواجه هستیم، مفاهیم خداشناسی و انسان‌شناسی و... هر چند که خیلی‌خوب هستند اما برای حل این مسائل کف میدان کفایت نمی‌کنند. باید یک گام پایین‌تر بیایید و در عرصه‌های گوناگون حکمرانی با استفاده از مفاهیم فلسفی حل‌مسئله کنید. شما یک مقدار از عرش پایین آمده‌اید اما باز هم نمی‌شود از اینجا مسائل تورم و غیره را بررسی کنید، باید باز هم یک گام پایین‌تر بیایید و «نظریه» داشته باشید. نظریه یعنی شما هم باید بتوانید پاسخ به چیستی بدهید.

باید مفاهیم کلان، عمده و جهت‌ساز دقیقا تعریف شود. مثلا عدالت در مکاتب گوناگون و براساس فلسفه‌های گوناگون تعاریف مختلفی دارد. باید ببینیم عدالت چیست، رفاه چیست، خانواده چیست، تعریف و رابطه اینها با هم مشخص شود. چرایی یعنی مشخص‌کردن رابطه اینها با همدیگر. اگر احیانا تزاحمی بین مثلا عدالت و آزادی پیش بیاید کدام را انتخاب می‌کنید؟ بین امنیت و آزادی چی؟

و... نظریه برای شما مشخص می‌کند اگر تزاحمی پیش بیاید کدام برای شما اولویت دارد.
 نظریه‌ها خیلی‌‌‌خوب هستند و به ما کمک می‌کنند، اما نظریات باز در درون کتاب‌ها هستند، باید یک گام پایین‌تر بیاید و «الگو» طراحی کنید. یعنی علاوه‌بر اینکه در مرحله اول پاسخ چرایی را می‌دهید و عدالت را تعریف می‌کنید و در مرحله دوم ابعاد گوناگون سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و شاخص‌های آن را می‌گویید و در مرحله سوم چرایی رابطه اینها را با همدیگر مشخص می‌کنید؛ در مرحله چهارم طراحی الگو که همان حکمرانی است، لازم است. در این مرحله تاکید بر چگونگی و فرایند حکومت‌کردن است، یعنی باید تمام الگوهای قاعده‌گذاری را مشخص کنید، الگوهای محتوایی، ابعاد و شاخص‌ها مشخص شود و این محتوا باید در داخل ظرف تعیین و شکل و اندازه‌اش مشخص شود.

همچنین یک الگوی رفتاری لازم است؛ اینکه چگونه با کنشگران و بازیگران رفتار کنید. بحث‌های حکمرانی نرم و سیاست‌گذاری‌های رفتاری بسیار مهم است؛ مثلا الگوی بافتاری، یعنی الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت در ایران، یک جای دیگر ممکن است الگوی پیشرفت دیگری باشد. شما باید آن الگوی حکمرانی که می‌دهید بافتار را لحاظ کرده باشد و با عنایت به این الگوی حکمرانی شما می‌توانید به حل مسائل ورود پیدا کنید.

خیلی از اسناد بالادستی ما ازجمله نقشه جامع ملی کشور، سند چشم‌انداز سیاست‌های کلی اقتصاد مقاومتی و... روی عرش مانده‌اند، چون برای این اسناد، الگوی حکمرانی، الگوی سیاست‌گذاری، تنظیم‌گری، Policy making ، regulation، تسهیل‌گری ترسیم نکردیم. گاهی مسائل به قدری پیچیده است که خودمان نمی‌توانیم تنها بازیگر عرصه میدان باشیم، ما یکی از بازیگران هستیم و باید حکمرانی کنیم، یعنی زمین بازی را طراحی کنیم، یعنی بایدها و نبایدها و هنجارها را مشخص و مسیر را تعیین کنیم. بگوییم شما 1404 باید به آنجا برسید و از این مسیر هم باید بروید. دولت خودش یک بازیگر است، بخش خصوصی یک بازیگر است، مردم و تشکل‌های مردمی هم یک بازیگر هستند. همه باید بیایند در اینجا بازی کنند. هرکس از این مسیر خارج شد من(حکمران) تنظیم‌گری انجام می‌دهم و رفتارش را هدایت می‌کنم، با الگوهای تنظیم‌گری که دارم او را به مسیر هدایت رفتار برمی‌گردانم و همچنین موانع را از جلوی پای بازیگران بخش‌های مختلف باید بردارم. توانمندشان کنم، آموزششان بدهم، برای اینکه مردم بخواهند به عرصه بیایند باید موانع را بردارم و تسهیل‌بخش باشم.

بازنگری در الگو

اگر مسئله حل نشد، باید در الگوی بازنگری کنید! شما به‌عنوان حاکمیت باید بتوانید روی سفره مردم نان داغ قرار بدهید. شما به‌عنوان حاکمیت نمی‌توانید بگویید من گندم مرغوب دارم و گندم سر سفره مردم بگذارید و بگویید از این استفاده کنید! گندم باید آرد شود. آن آرد هم باید تبدیل به خمیر شود و خمیر توسط یک نانوای ماهر که همان حکمران هست، با مهارت حکمرانی، باید تبدیل به نان مورد ذائقه و خواست مردم آن منطقه و بافت بشود.

اینکه من بگویم بهترین مبانی انسان‌شناسی و هستی‌شناسی را در قرآن و نهج البلاغه دارم، مثل این است که او بگوید من بهترین گندم را دارم، این مبانی کافی نیست، اینها باید فرآوری شود. همان‌طور که غرب لذت‌جویی را ترجمه کرد و به الگوهای مختلف در عرصه‌های مختلف تبدیل کرد، شما هم باید بتوانید این مبانی را تبدیل کنید و سر سفره مردم بگذارید. اگر نان را مردم نمی‌خورند و پس می‌زنند، اینجا باید در گام اول بازنگری کنید؛ آیا نانوایی مشکل داشته؟ یا... اینها را بازنگری می‌کنید و تغییر می‌دهید، باز می‌بینی که مشکل رفع نشد باید فیدبک شما یک مرتبه بالاتر برود و در نظریه و آن خمیر قرار بگیرد یعنی آن نظریه اقتصادی که از داخلش الگوهای متعدد درآمده بازبینی شود. تحول یعنی ضمن حفظ مبانی پارادایمی و فلسفی، باید بتوانید در آن فلسفه مضاف و نظریات بازنگری کنید و تحولی ایجاد کنید و تحول هم نظریه می‌خواهد.

پرسش و پاسخ

خانم حیدری نژاد: باتوجه‌به مدلی که ارائه کردید، اصلاح از کجا شروع می‌شود و نقش مردم چیست؟

از مبانی فلسفی می‌شود شروع کرد. مثلا انسان‌شناسی این است که انسان خلیفه الله است یعنی جانشین خداوند روی زمین است. در مبانی انسان‌شناسی، انسانی که مختار باشد باید تصمیم بگیرد سرنوشت خودش را تعیین کند و تجلی‌اش در آن فرمایش حضرت آقا بودکه حکومت امانت مردم نزد حاکمیت است. مردم؛ مختار، فعال و مفهوم‌ساز هستند یعنی مثل مبانی اثبات‌گرایی نیست که یک وقتی این الگو را به هم بزند. با الگوی قیاسی که حالت استقرایی داشت یک مسئله‌ای به‌درستی و توسط مردم حل می‌شود؛ مثل اربعین، این پدیده را مطالعه کنید و از دل آن الگو در بیاورید. الگوی دفاع مقدس یا اربعین، الگوهایی هستند که از حالت استقرایی گرند تئوری، داده بنیان برمی‌خیزد و می‌تواند حتی تبدیل به نظریه هم بشود. یعنی الگوی شما اگر در زمان‌ها و مکان‌های متفاوت نتیجه داد شما می‌توانید یک الگوی نظری اقتصاد مردمی یا دفاع مردمی از آن بیرون بکشید. 

خانم حیدری نژاد: چه موانعی در اینها هست که اینها تبدیل به الگو نمی‌شوند؟

بیشتر مانع ذهنی و نخواستن هست. وقتی اقتصاد نفتی یک الگوی اقتصادی می‌شود. شما وقتی یک بچه پول‌دار ملی هستید، وقتی من خاطرم از ارث و میراث پدر و پدربزرگم جمع است، دنبال فرصت‌جویی هوشمندانه، خلاقانه و فرصت‌سازی نمی‌روم. شکوفایی ظرفیت‌های مردمی جایی بوده است که ما در تنگنا قرار گرفتیم. به تعبیر حاج قاسم: «فرصتی که در تهدید هست در خود فرصت‌ها نیست.»

شما اگر طرف‌دار الگوی «نمی‌شود و نمی‌توانیم» باشید، همین وضع موجودِ اقتصاد نفتی می‌شود و اگر نفت را تحریم کردند به التماس و مذاکره می‌افتید و دیپلماسی التماسی برقرار می‌کنید. تجربیات استعمار هم از همین الگو برای تحقیر ملت‌ها در جاهای مختلف استفاده کرده است. می‌گوید: «شما نمی‌توانید، آفتابه‌ساز هستید و ...» 

مهندس اصغری،  سابقه مسئولیت در تمام قسمت‌های وزارت جهاد کشاورزی: مدیرعامل سابق اتحادیه مرکزی میهن که در بخش تخم‌گذار مسئولیت کشوری دارد.

آسیب‌شناسی اقتصاد مردمی

مشکلاتی که امروز در کشور داریم به این برمی‌گردد که ما در آموزش و پرورش نگاه سرمایه‌گذاری نداریم بلکه نگاه مصرفی داریم و آن را هزینه می‌بینیم. در بخش مدیریت هم همین است، یعنی ما در کشورمان متاسفانه عملا برای مدیریتمان اعتبار قائل نیستیم و نگاه بلندمدت نداریم. مدیریت مثل درختی می‌ماند که از زمان غرسش 2_3 سال زمان می‌برد تا به ثمر برسد. متاسفانه وقتی به ثمر می‌رسد ما به‌راحتی یک تبر برمی‌داریم این درخت را قطع می‌کنیم. اما در کشوری مثل هند، مدیران ارشدشان را تا وقتی زنده هستند در قالب مشاور حفظ می‌کنند. کشور هند در رشته پزشکی به‌راحتی دانشجو می‌گیرد اما در رشته‌های کشاورزی معمولا سعیش بر این است که از کشورهای دیگر دانشجو پذیرش نکند و یک نگاه اقتصادی دارد. مقامات و مقام رهبری و حضرت امام، خیلی اوقات تاکید داشتند که پایه استقلال کشور می‌تواند مواد غذایی و کشاورزی باشد، چون اگر ما در گندم وابسته به خارج باشیم رگ حیات ماست، اتفاقی که در جنگ بین اوکراین و روسیه افتاد، کشورهای اروپایی خیلی دچار بحران شدند.

مدیران امروز ما نتیجه آموزش و تربیت گذشته و نتیجه انتخاب ما در شرایط فعلی هستند. ممکن است ما رئیس‌جمهور را انتخاب کنیم و رئیس‌جمهور وزیر را انتخاب می‌کند، وزیر هم مدیران پایه و میانی را انتخاب می‌کند. ما شاید در بحث مدیرانمان و در بحث اقتصاد مردمی به سمتی رفتیم که انتخاب مدیران به‌صورت یک مافیا و بهره فردی و شخصی رفته است و عملا مردم هزینه‌اش را می‌دهند به جای اینکه منفعتش را ببرند!

مردم ما قدرت اقتصادی بزرگی دارند. ولی ما متاسفانه زمینه حضور و فعال‌شدن مردم در عرصه‌های اقتصادی را فراهم نمی‌کنیم چون مثلا من به‌عنوان یک مسئول اگر در آن تشکل یک روز یک حرفی بزنم که به آقای وزیر بَر بخورد، فردای آن روز تمام هم‌وغم وزارتخانه این است که این آدم را جابجا کنند. یعنی ما علی‌رغم اینکه تشکل‌هایمان باید نماینده مردم باشند، واقعا نماینده مردم نیستند. بعضی وقت‌ها حاکمیت هم در آن تشکل مداخله می‌کند.

یک معضل دیگر هدردادن تسهیلات کشاورزی است. اوایل انقلاب گاوهای بومی یکی از مناطق روستایی روزی 2_3 کیلو شیر می‌دادند و نگهداری و پرورش آنها صرفه اقتصادی چندانی نداشت.

ما با استفاده از همین تسهیلات کشاورزی، از طریق سرمایه‌گذاری بانک‌ها این گاوها را اصلاح نژادی کردیم و این گاوها 5_6 برابر بیشتر شیر و گوشت می‌دادند. با این کار، چون گاوها ارزش اقتصادی پیدا کرده بودند مردم آنها را در مراتع رها نمی‌کردند و از خراب‌شدن مراتع اطراف روستاها جلوگیری کردیم و سودآوری خوبی هم برای اهالی روستا داشتیم و در واقع از ظرفیت مردم استفاده کردیم. سودآوری اقتصادی در روستا باعث شده بود که مهاجرت معکوس اتفاق بیفتد، یعنی مردمی که از روستا به شهر رفته بودند به روستا برگشتند چون زندگی و کار در روستا برایشان صرفه اقتصادی پیدا کرده بود. گاها تسهیلات بانکی ما هدفمند توزیع نمی‌شود و عملا آنجا یک مافیاست و بخشی از این تسهیلات که از بانک‌ها گرفته می‌شود وارد چرخه تولید نمی‌شود و این نقدینگی باعث افزایش تورم هم می‌شود.

اقتصاد کشاورزی

دولت می‌تواند به‌راحتی و با نگاه حمایتی بدون اینکه مداخله کند، بسیاری از مشکلات و معضلات بخش کشاورزی را حل کند. اقتصاد کشاورزی دو محوراصلی دارد؛ یک محور حاکمیتی و یک محور مردمی.

محور حاکمیتی می‌گوید آقای دولت محترم، شما به‌عنوان یک پیمان‌کار و یک کارفرمای بزرگ به من بگو چقدر مرغ، گوشت، شیر، پیاز، سیب زمینی و... می‌خواهی؟ دولت باید بر مبنای سیاست کشت و بر مبنای آمایش سرزمینی و ملاحظات آب‌وخاک کشور، سالیانه میزان نیازش را تعریف کند. من اعتقاد دارم وقتی دولت دارد تعریف می‌کند باید در بسیاری از محصولات 10 تا 20 درصد مازاد تولید نیاز کشور را برای نیاز داخلی در مناطق مختلف و صادرات پیش‌بینی کند. صادرات باعث ارتقای کیفی و حضور ما در بازارهای هدف می‌شود. امروز اگر قرار است گوشت مرغ صادر کنیم، لاشه 5/2 کیلویی را هیچ کشوری نمی‌خرد. تولیدکننده ما باید بفهمد که محصولی تولید کند که این محصول بتواند در بازار هدف امکان صادرات داشته باشد.

محور مردمی در اقتصاد کشاورزی و نقش دولت در آن

ما در بخش مردمی دو محور داریم، تولیدکننده و مصرف کننده که هردو مردم هستند. تولید باید برای تولیدکننده صرفه اقتصادی داشته باشد تا تولیدکننده انگیزه تولید داشته باشد و تولید اتفاق بیفتد. دو اینکه باید قدرت خرید مصرف‌کننده هم مدنظر قرار بگیرد. بسیاری از محصولات ما فصلی برداشت می‌شود ولی باید در یک دامنه بلندمدت مصرف شود. مثلا ما در یک فاصله حداکثر دو ماهه نزدیک پنج‌میلیون تن سیب درختی برداشت می‌کنیم و در فاصله 8 تا 9 ماه باید مصرف کنیم.

دولت ابزارهای حاکمیتی مثل بورس و صندوق ضمانت صادرات دارد و در بسیاری از این محورها باید به جای خرید تضمینی که کالایی را در تملک خودش در می‌آورد، کار را مدیریت کند. همچنین دولت باید کمک کند محصولات کشاورزی شناسنامه‌دار شود. دولت باید اینجا نقش حاکمیتش که نقش امین هست را ایفا کند. من معتقدم اگر دولت از ظرفیت‌هایی مثل قیمت تضمینی و بورس که در اقتصاد کشاورزی دارد استفاده کند؛ کشاورز دیگر مجبور نیست کالایش را ببرد به دلال و واسطه بفروشد. امروز کشاورز ما سیبش را 5هزار تومان می‌فروشد ولی ما به‌عنوان مصرف‌کننده 30هزار تومان می‌خریم. منفعت این را دولت نبرده، کشاورز هم نبرده، یک تعداد محدودی دلال نفع می‌برند، یعنی عملا ما رانتی را به‌واسطه عدم مدیریت مدیران دولتی درست می‌کنیم که یک تعداد محدودی از دلال‌ها دارند از این رانت استفاده می‌کنند و همواره به ضرر تولیدکننده و مصرف‌کننده است. دولت می‌تواند هدفمند اینجا بیاید مدیریت کند و عملا بسیاری از مشکلات و گرفتاری‌هایی که ما امروز در بخش کشاورزی داریم حل بشود.

من معتقدم مردم را باید در قالب تشکل‌های مردم‌نهاد ساماندهی کنیم و اقتصاد را به این تشکل‌ها واگذار کنیم. دولت باید بپذیرد که حداقل مداخله را داشته باشد و مداخله‌اش را در گردش و کنترل کالا از ابتدا تا انتها، به‌عنوان یک امین و ناظر تعریف کند. از این رهگذر بسیاری از گرفتاری‌ها و مشکلاتی که ما امروز داریم در جامعه ما حل می‌شود. به عبارت دیگر مردم را باید در قالب تشکل‌های واقعی ساماندهی کنیم و بسیاری از تسهیلات را از مسیر آن تشکل‌ها در جامعه تزریق کنیم، زنجیره ارتباطی و رابط دولت آن تشکل بشود. دولت هم در جایگاه امین بماند و مداخله نکند. کشاورزی ما 98درصد خصوصی است ولی تصمیم‌گیری آن بالای 98درصد دولتی است، یعنی دولت دارد تصمیم می‌گیرد درحالی‌که دولت 2درصد بیشتر مالکیت ندارد.
دکتر نفیسی، عضو هیئت‌علمی دانشگاه تهران: عنوان جلسه یعنی کمک داور، بیانی از حکمرانی اقتصادی مردمی است. از اوایل دهه نود مردمی‌کردن تقریبا شروع شد و یک مطالبه برای تغییری به‌سمت مردمی‌شدن ایجاد شد. قبل‌تر کلیدواژه‌های دیگری با مفاهیم مشابه در تاریخ سیاسی اجتماعی ایران استفاده شده بود، ولی این موج جدید مردمی‌شدن برای خود ما هم جالب بود. نگاهی که خود من داشتم و بیشتر به آن علاقه دارم یک نگاه تجربی است.

مدل توسعه ایران

یکی از شاخص‌های معتبر جهانی برای سنجش توسعه، شاخص HBI است. این شاخص به‌صورت خاص روی این صحبت می‌کند که توسعه مبتنی بر سه پایه آموزش، سلامت و رفاه که با رفاه مالی تعریف می‌شود، است. در خود شاخص HBI ما جزء کشورهای با توسعه انسانی بالا محسوب می‌شویم یعنی نزدیک مرز بسیار بالا هستیم. در اجزائی مثل امید به زندگی، واکسیناسیون، تحصیلات، دسترسی به آب و فاضلاب و برق، تقریبا ما جزء کشورهایی با توسعه انسانی بالا و نسبتا بالا هستیم. این حرکتی است که قبل از انقلاب شروع شده و به‌شدت روی زیرساخت کار کرده و به‌شدت توسعه را یک امر تکنیکی و تیپیکال دیده و دنبال این بوده که امکانات را برای مردم مهیا کند. توسعه بالا به پایین، سریع و تکنیکی سه ویژگی این مدل توسعه است. این توسعه آثار خوبی هم داشته، واقعا خیلی از روستاهای ما را از فقر مطلق نجات داد، مشکلات بزرگی را حل کرد و بعد از انقلاب خصوصا در جهاد سازندگی این مدل توسعه خیلی سرعت گرفت.

در دوره جنگ با وجود مشکلات جنگ، ما یک رشد خیلی سریعی را روی HBI داشتیم. ما از سال 1990 تا 2012م در کاهش فاصله‌مان با بالاترین HBI جهان رتبه دوم را داریم، اول کره جنوبی و بعد ایران بوده است، یعنی شتاب توسعه به‌شدت قابل‌توجه بوده است. تقریبا از اوایل دهه 70 تا اوایل 90 ما این رشد را می‌بینیم. به‌نسبت بعضی کشورها و کشورهای همسایه حرکت‌های بزرگی داشتیم. 
ما در شاخص‌های زیرساختی، شاخص‌های شکلی یعنی شاخص‌هایی که فرمی و خروجی بودند، رشد خیلی سریعی را در کشور تجربه کردیم. یکی از آثار این مدل حرکت توسعه‌ای را می‌توانید در روستاهای کشور ببینید، اینکه آب و برق و امکانات در آنها مهیاست و وضعیت خوب است. با این توصیفات ولی روستاها کم‌کم خالی از سکنه شدند. تقریبا از سال 45 تا 55، یک‌سوم روستاهای کشور خالی از سکنه شدند و از اول انقلاب تا الان نسبت 30 به 70درصد جمعیتی روستایی و شهری، برعکس شده یعنی الان 70درصد جمعیت کشور شهری و 30درصد جمعیت کشور روستایی است.

در سرانه هزینه‌های مصرفی خانوار ما 76درصد رشد داشتیم، این یعنی اقتصاد ما به‌سمت مصرف‌گرایی حرکت کرده، یعنی رشدنمایی همان‌طور که در زیرساخت‌ها دیدیم در مصرف هم همین اتفاق افتاده بود. در آمار واردات از سال 42 تا 62 از 600میلیون دلار به 3783میلیون دلار رسیده یعنی 6 برابر شده، درحالی است که درصد واردات از GDP از 12 درصد به 24 درصد رسیده است یعنی واردات ما 6 برابر شده ولی سهش از GDP فقط 2 برابر شده است. از سال 73 تا 91 واردات حدود 12 برابر شده است. این نشان می‌دهد که اقتصاد ما به‌سرعت به‌سمت وابستگی به واردات حرکت می‌کند. تراز تجارت خارجی در بسیاری از سال‌ها زیر صفر بوده و این نشان می‌دهد که اقتصاد خیلی از سال‌ها وابسته بوده است.

هزینه‌های خانوار براساس آمار وزارت کار که آمار اشتغال کشور است، از سال 53 تا 92 همیشه بیشتر از درآمد بوده و هزینه‌های مصرفی سرانه رشد 21درصدی داشته، درحالی‌که درآمد ناخالص 22درصد کاهش داشته، یعنی درآمد ناخالص کشور از عدد 51 به 67 رسیده است. یعنی درآمد خیلی کاهش ولی هزینه به‌سرعت افزایش داشته است. این اتفاقی است که زیر پوست رشد کالبدی می‌افتاده و در وضعیت حاشیه‌نشینی و هزاران مسئله اجتماعی که درنتیجه حاشیه‌نشینی به وجود می‌آید نمودهای عینی آن مشخص است.

در توسعه تمرکزگرا، توسعه متمرکز بر شهرهای بزرگ و توسعه صنعتی ایجاد شده و کم‌کم کار و تولید به شهر آمده و طبیعتا مردم از روستاها به شهر، به امید کارگری مهاجرت کرده‌اند. روستاها در خیلی از کالاهای حتی مصرفی خودشان نیازمند و وابسته به شهر شده‌اند. شهر و کشور هم وابسته به خارج شده و نتیجه این قضیه برای روستاهای ما فقر بوده است. روستایی که تولید ارزش ندارد و از آن طرف مصرف دارد، کمبود نقدینگی پیدا می‌کند و وابسته می‌شود.

آن سبک توسعه که تمرکز داشت بر شاخص‌های ظاهری توسعه و موفق نشد از دینامیک‌های واقعی حل‌مسئله در جامعه استفاده کند؛ خودش را کم‌کم در دهه 90 نشان داد. یعنی همان شاخص HBI که یک رشد سریع ابتدای انقلاب داشته، بعد یک رشد خطی پیش گرفته، تقریبا از سال 95-96، HBI شروع به کاهش داشته، یعنی آسیب آن سبک توسعه این سال‌ها خودش را نشان می‌دهد، یک بخش اینها اثرات تحریم است، یعنی تحریم ناکارایی‌های اقتصاد را عیان کرده است. البته این اقتصاد خیلی بهتر از اقتصادهای نفتی دیگر است، اگر ما خودمان را با کشورهای منطقه مثل امارات و عربستان و عراق و کشورهایی که به‌شدت به نفت وابسته هستند و توسعه‌شان نفتی است مقایسه کنیم می‌بینیم اقتصاد ما در این تلاطم‌های اقتصادی و تحریم‌های سخت تاب‌آوری خوبی داشته است.

ادعا این است که ماهیت و شاخص‌های توسعه بعد از پاسخ به نیاز‌های اولیه عوض می‌شود و کشور باید به‌دنبال لایه‌های عمیق‌تر توسعه برود. یعنی ما بعد از رفع فقر مطلق و بالابردن شاخص‌های سلامت و آموزش، باید به فکر سرمایه‌گذاری هرچه بیشتر مخصوصا روی اقتصاد نفتی باشیم و پول را باید در این راستا خرج کنیم.

مدل توسعه مطلوب

امروزه باید به‌دنبال ماهیت واقعی توسعه باشیم. ما با 28 نفر از فعالین توسعه اجتماعی کشور، با تمرکز بر توسعه منطقه‌ای مصاحبه گرفتیم. از آنها پرسیدیم توسعه چیست و چطور محقق می‌شود؟ از این نظرسنجی و مصاحبه‌ها فهمیدیم که توسعه سه پایه اصلی دارد؛ یکی احساس عاملیتی است که در مردم به وجود می‌آید، دوم پیوندهای اجتماعی و سوم حرکت آن مردم در نهادهای اجتماعی‌محور به‌سمت توسعه است. 

احساس عاملیت در مردم یعنی مردم احساس کنند خودشان مسئول و عامل اصلی توسعه هستند. این در مقابل توسعه نفتی است که ما مذمتش را می‌گفتیم؛ توسعه‌ای که خرج می‌کرد برای اینکه به مردم سرویس و خدمت بدهد. یک قرارداد اجتماعی در جامعه ایران شکل گرفته که دولت حس می‌کند باید به مردم خدمات‌رسانی رایگان کند و مردم هم می‌گویند ما دولت را نصب می‌کنیم که بیاید اینها را بدهد. دولت‌مردان هم در وعده‌های انتخاباتیشان همین را می‌گویند. هرکسی که این وعده‌ها را بیشتر بگوید، بیشتر رأی می‌آورد و هرکسی بخواهد مسائل را اساسی حل کند شاید خیلی محبوب نشود. این خاصیت دولت نفتی است، چون نفت در اختیار دارد مردم از او انتظار دارند که باید خرجشان کند، بنابراین مشروعیتش به خرج‌کردن گره می‌خورد.

دومین پایه توسعه پیوندهای اجتماعی است؛ باید ساختارهای اجتماعی شکل بگیرد که در آنها یک هویتی وجود داشته باشد یا یک هویتی باید شکل بگیرد. توسعه با حرکت فرد به فرد آدم‌ها اتفاق نمی‌افتد بلکه در جایی اتفاق می‌افتد که یک ساختاری هست و مردم با همدیگر یک جمعی را تشکیل می‌دهند و با هم یک هویت مشترکی پیدا می‌کنند.

سومی یک نهاد مشارکتی هست، نهاد مشارکتی از آن دو پایه توسعه شروع می‌کند، آن دو مثل سوخت موتور عمل می‌کنند. یعنی آن احساس عاملیت و پیوندهای اجتماعی در خدمت حل‌مسئله جامعه را به حرکت در می‌آورد و یک حرکت جمعی برای حل‌مسئله در آن اجتماع شکل می‌دهد. این سه پایه توسعه، خودتقویت‌کننده هستند؛ یعنی هرچه مشارکت بیشتر اتفاق بیفتد عاملیت بیشتر می‌شود، چون مسئله حل می‌کند احساس قدرتمندی می‌کند و امیدش زیاد می‌شود. از آن طرف پیوندهایی بین این آدم‌ها خلق می‌شود.

نقد مدل توسعه اولیه و ارائه راهکار برای توسعه مطلوب

باید توجه کنیم آن اتفاقی که ما داریم نقد می‌کنیم این است که؛ در کشور تمرکز بر خروجی‌ها شده و مکانیزم اصلی توسعه مطلوب از بین رفته است. تعریف توسعه تعداد برج‌های در شهر و تعداد مدرسه‌های ساخته‌شده نیست، تعداد پولِ در دسترس مردم نیست، اینها همه نتایج و خروجی‌های توسعه است. چیزی که قلب توسعه است و ماهیت توسعه را شکل می‌دهد؛ حرکت تدریجی رشد فزاینده در داخل اجتماعات است.

حالا این مشارکت چطور اتفاق می‌افتد؟ یکی از دستاوردهای این مدل و این مطالعه این بود که این مشارکت بر پایه حرکت‌های راهبری شکل می‌گیرد. یعنی راهبران اجتماعی داریم که جامعه را تشکیل می‌دهند. این حرکت هم‌عرض نیست، چون اصلا ساختار اجتماعی سنتی کشور ما ساختارهای فلت نیستند، ساختارهایی هستند که معمولا در آنها تعدادی مراجع اجتماعی و راهبرهایی هستند. یک ساختار امام و امت، یک ساختار راهبر و مردم وجود دارد که وقتی قرار است آن حرکت وسیع شکل بگیرد؛ با پیش‌افتادن این رهبر شکل می‌گیرد. مردم حل‌مسئله را در او می‌بینند و او را آدم و عاملی می‌بینند که حرکت حل‌مسئله را رقم می‌زند و حل‌مسئله پیرامون آن رهبر شکل می‌گیرد.

بعد این رهبر شروع به ساختارسازی می‌کند و این ساختار را تبدیل به یک موجود نمادی پایدار می‌کند. اجتماع می‌تواند مردم یک روستا یا مردم یک محله یا مردم یک کشور باشند که بخواهند برنامه توسعه ملی را رقم بزند. ما به این افرادی که به‌دنبال حل‌مسئله خودشان با مشارکت همدیگر هستند کامیونیتی و اجتماع می‌گوییم. این کامیونیتی در هر اسکیلی شروع به حل‌مسئله می‌کند و از این سه محور شروع می‌کند و آن حرکت را رهبر شکل می‌دهد. آن راهبر، راهبر درونی این اجتماع است، سازمان‌های دولتی نیستند.

مدل رسالت

در مدل رسالت ما مطالعه بعد از تجربه داشتیم. به تجربه فهمیدیم که وقتی وارد یک اجتماع می‌شوید اول باید آن راهبر را شناسایی کنید، راهبر کسی است که پیش می‌افتد و حرکت را شکل می‌دهد و مردم پشتش حرکت می‌کنند. اگر این راهبر نباشد و دولت بخواهد با تک تک افراد در ارتباط باشد و بخواهد حرکتی با مشوق‌های بیرونی ایجاد کند، دچار خطا شده است. دولتی که بخواهد با این اجتماع و این کامیونیتی کار کند، نماد این اجتماع راهبر آن است، پس باید اول راهبر را شناسایی کند، این راهبر وقتی همراه شد جامعه پشت سر او حرکت می‌کند. معمولا راهبرها از همه ما بیشتر دغدغه مردم منطقه خودشان را دارند، وقتی او حرکت را شروع کرد جمع همراهش می‌شوند و همه کسانی که دنبال موقعیتی بودند که کاری کنند شروع به حرکت می‌کنند. این جمع هم در فرایند طبیعی اجتماعی کاملا همراه می‌شود.

به نظر ما مشارکتی که فرضا شورای روستا تشکیل می‌دهد خیلی مطلوب نیست، چون مشارکت واقعی شکل نمی‌دهد، دولت از بیرون می‌گوید انتخاباتت را برگزار کن؛ مردمی که می‌خواستند رأی بدهند یک رأیی در صندوق می‌اندازند و معمولا هم در یک دعوای سیاسی یکی بالا می‌آید ولی آخرش هم آن کسی که بالا آمده قرار نیست حل‌مسئله کند، این قرار است که فقط از دولت بودجه بگیرد یعنی آن حرکت جمعی اجتماعی پشت این فرد قرار نمی‌گیرد و بنابراین آن راهبر هم نیست. بنابراین آن جمع هم ارگانیک نیست.

در مدل رسالت ما یک هسته اصلی داریم که هسته مردمی است، کانون‌هایی تشکیل می‌شود که این کانون‌ها جمعی هستند که می‌خواهند حل‌مسئله کنند و در آن کانون‌ها راهبران اجتماعی وجود دارند. ما از طریق آن راهبران با مردم در ارتباط هستیم و این حرکت حل‌مسئله را شکل می‌دهد. رسالت می‌گوید من در ابعاد مختلف برای نیاز‌های اجتماع این تسهیلات را درست می‌کنم که او بتواند کار خودش را بهتر انجام دهد. این کاملا مقابل آن نگاهی است که ما از دولت گفتیم؛ شاید دولت همه خدمات را می‌داد. در ظاهر دولت می‌گفت من تسهیلات را به تو می‌دهم، اما مشکل اینها این نیست که دولت حضور ندارد. مشکل این است که دولت از بیرون شروع می‌کند به سرویس و خدمات‌ دادن و عاملیت را از مردم می‌گیرد، ساختارهای اجتماعی را هم از بین می‌برد و برای همین میانبر اصلی توسعه از بین می‌رود. باید راهبر اجتماعی محور باشد و او بگوید ای دولت بیا به من کمک کن، از دولت مطالبه‌ کند و به دولت و سیاست‌های دولت جهت بدهد.

ارسال نظرات
آخرین اخبار
گوناگون